معنی فرو بردن
فارسی به انگلیسی
Dunk, Sink, Stick, Take, Thrust
فارسی به ترکی
daldırmak, batırmak, geçirmek
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن. یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ.
دم فرو بردن
(مصدر) فرو بردن هوا بریه نفس فرو بردن.
غوطه فرو بردن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن.
لنگر فرو بردن
(مصدر)، فرو رفتن (در اندیشه و مانند آن) : نیامد بلنگر (پادشاه زنگبار) که پژمرده بود باندیشه لنگر فرو بروده بود. (نظامی لغ. )
لفچ فرو بردن
لب و لوچه آویزان بودن، خشمگین شدن اسب و مانند آن: گسسته لگام و نگونسار زین فروبرده لفچ و بر آورده کین. (شا. لغ. )
فرو واریدن
(مصدر) به دهان فرو بردن السرط فرو واریدن ای لقمه به دهان فرو بردن.
فرو سپوختن
(مصدر) فرو بردن سپوختن.
فرهنگ معین
به پایین بردن، بلعیدن. [خوانش: (~. بُ دَ) (مص م.)]
حل جدول
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Ramme (f), Rammen, Schluck [noun], Widder (m)
گویش مازندرانی
فرو پست نشیب پایین
معادل ابجد
542